August 30, 2007
August 28, 2007
August 24, 2007
اي خاك يادگار
آه اي ديار دور اي سرزمين كودكي من
خورشيد سرد مغرب بر من حرام باد تا آفتاب توست سرآغاز باورم
اي خاك يادگار اي لوح جاودانه ايام
اي پاك اي زلالتر از آب و آئينه
من نقش خویش را همه جا در تو ديده ام
تا چشم بر تو دارم در خويش ننگرم
اي كاخ زرنگار اي بام لاجوردي تاريخ
فانوس ياد توست كه در خوابهاي من زير رواق غربت هميشه روشن است
برق خيال توست كه گاه گريستن دربامداد ابري من پرتو افكن است
اينجا هميشه روشني توست رهبرم
اي زادگاه مهر اي جلوگاه آتش زردشت
شب گرچه در مقابل من ايستاده است
چشمانم از بلندي طالع به سوي توست
وزپشت قله هاي مه آلوده زمين در آسمان صبح تو پيداست اخترم
اي ملك بي غروب اي مرز و بوم پير جوانبختي
ای آشیانه کهنه سیمرغ
یک روز ناگهان
چون چشم من ز پنجره افتد بر آسمان
میبینم آفتاب تو را در برابرم
South of Iran - Jonoub
August 06, 2007
with Ashayer
I spent a day with Ashayer people .It was an amazing experience...a day with no cell-phone,no tv ,no car....It was one of my dreams that finaly came true.These people are so welcoming and kind...there is happiness on their faces and life dancing in their eyes.
love is really in the air wherever they live!!!
i'll post more pictures from this short trip...