June 27, 2006
June 18, 2006
June 12, 2006
June 11, 2006
rose
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
فصل گل مي گذرد همنفسان بهر خدا
بنشينيد به باغي و مرا ياد كنيد
ياد از اين مرغ گرفتار كنيد اي مرغان
چون تماشاي گل و لاله و شمشاد كنيد
هر كه دارد ز شما مرغ اسيري به قفس
برده در باغ و به ياد منش آزاد كنيد
آشيان من بيچاره اگر سوخت ، چه باك
فكر ويران شدنِ خانة صياد كنيد
شمع اگر كشته شد از باد مداريد عچب
ياد پروانة هستي شده بر باد كنيد
بيستون بر سر راه است ، مباد از شيرين
خبري گفته و غمگين دل فرهاد كنيد
جور و بيداد كند ، عمرِ جوانان كوتاه
اي بزرگانِ وطن ، بهر خدا داد كنيد
گر شد از جور شما خانة موري ويران
خانة خويش محال است كه آباد كنيد
كنج ويرانة زندان شد اگر سهم بهار
شكرِ ازادي و آن گنج خدا داد كنيد